دهشت هشت ثور از زبان دوتن از قربانیان

قربانی هشت ثور

هشت ثور پیام آور دور جدید بدبختی، کشتار، تجاوز، ویرانی، شکنجه و سیهروزی وطن و مردم ما بود. تجاوز لشکر سی. آی. ای.، آی. آس. آی. و واواک به مراتب نسبت به تجاوز روسها و نوکرانش وطن ما را ضربه زده، زخم های عمیقی در دل هموطنان ما کاشت که تا امروز از آن خون میچکد.

نماینده حزب همبستگی افغانستان هفته گذشته با دو تن از قربانیان دهشت هشت ثور گفتگویی انجام داده است که قسمت هایی از داستان دردناک این هموطنان مظلوم ما را که تا امروز تحت شرایط رقتباری زندگی دارند در ذیل می‌خوانید:

عزت الله ولد میر اسماعیل باشنده شهر کهنه کابل یکتن از قربانیان جنگهای تنظیمی است که در نتیجه یک دست و پای خود را از دست داده است. او جریان دربدری‌اش را چنین بیان کرد:

«سابق من در سرای احمد شاه دکان داشتم و مستری موترهای ل‍‍ین که از پکتیا چوب می‌آوردند بودم. یک وقتی شد که سرو صدا شد که هله آمدند. مردم در گریز، گریز شدند ما در دکان خود نشسته بودیم. پرسان کردم که کی آمد؟ گفتند: مجاهدین آمدند. همه مردم دکان های خود را قفل و به خانه رفتند. یکی دو روز از ترس کسی دکان های خود را باز نکرد، من ١٠ شاگرد داشتم، هیچ کس به دکان نرفت. این در سال ١٣٧٢ بود. مجاهدین پنجشیری در قسمت درمسال موضع گرفتند، سه گروه (گلبدین، دوستم و حزب وحدت) یکجا شدند و قسمت بالاحصار کابل را گرفتند و مردم دیگر در بین ماندند. روزی به دکان رفتم که دیدم همه وسایل دکانم را چور کرده بودند و من هم بیکار ماندم.»

قربانی هشت ثور
عزت الله که در جنگهای کابل یک دست و یک پای خود را از دست داد.

«یک روز صبح در بام نشسته و چای می‌نوشیدیم، که جنگ شروع شد و یک راکت در خانه ما اصابت کرد. خاکباد شد، من به خود نفهمیدم. پس از چند دقیقه متوجه شدم که خانمم زخمی شده، او را بیرون کشیدم و خواهرزاده هایم هم در خانه ما مهمان بودند. دو پای یکی قطع شده بود و در پیشانی‌ دیگرش چره خورده بود، اینان را بیرون بردم که راکت دیگری اصابت نکند. در زیر سنگ ها یک دخترم بنام جمیله که ١٤ سال عمر داشت در شقیقه اش چره خورده بود. او را گرفتم و به حویلی بردم و از خانم خود پنهان کردم، گفتم که زاریش نکفه، سرش یک روجایی انداختم. دیگران را در زیرخانه بردم. یکبار خانمم گفت که جمیله چه شد؟ گفتم که پیش من است. وقتی فهمید که کشته شده گریه و ناله کرد، بیهوش شد و به زمین خورد. من نیز در ناحیه سر، شانه، پای و کمرم چره خورده بودم که بعداً یک دست و پایم فلج و قطع کردند و حال یک پای من پلاستیکی است. موتری از ده افغانان کرایه گرفتم و همه ما رفتیم خانه مادرم در شمالی و اجساد را در همان جا دفن کردیم.»

«در شمالی خانه کرایی یافتیم که در آن زندگی می‌کردیم. زمستان سرد بود که در آنجا هم جنگ شروع شد. ما در خانه چیزی نداشتیم که هموار کنیم، من گفتم که میرم کابل و بعضی چیز ها را بیاورم، زمانی که در کابل به خانه خود رسیدم دیدم که همه اموال خانه را دوستمی ها چور کرده بودند و دروازه ها را شکستانده بودند. در برگشت یک قومندان جانی دوستم بنام خوشحال مرا گرفت. ابتدا لت و کوب کرد و مرا با خود به پوسته شان برد. به من امر کرد تا آب بیاورم. من از مسجد آب میآوردم، یک روز سطل ها را گرفتم که از مسجد آب بیاورم یکی دوبار آوردم بار دیگر که رفتم دیدم که مسجد هم راکت خورده، من هم موقع را غنیمت شمرده فرار کردم و دوباره دست خالی به شمالی برگشتم.»

قربانی هشت ثور

«در شمالی یک کراچی گرفتم و آب کشمش میفروختم و بعضی وقتها از شمالی انگور می‌گرفتم و بالای دکان های پلچرخی میفروختم و پس آرد می‌گرفتم و به همین منوال تا دو سال از دست جنگ در شمالی ماندیم.»



خوری گل بنت میر احمد یکی دیگر از قربانیان هشت ثور است که با غم و اندوه داستان کشته شدن شوهر و سیهروزی‌اش را چنین شرح می‌دهد:

«ما در شهر کهنه کابل زندگی می‌کردیم، یک شبانه روز جنگ شدید بود و همه اولادهایم گرسنه بودند. من به شوهرم که نامش بسم الله ولد عین محمد بود گفتم که در خانه نان نیست، شوهرم پشت نان برآمد. در بیرون دوستمی ها (گلم جم) هر کس را می‌دیدند سرش فیر می‌کردند. ما در خانه منتظر نان بودیم که بسم الله دیر کرد، به مامای خود گفتم که بسم الله پشت نان رفته و تا به حال برنگشته اگر تو تا نانوایی بروی و ببینی که چه شده. مامایم که رفت دید که یک آدم در روی سرک دراز افتاده، به عجله آمد و گفت که شوهرت کشته شده. وضعیت زیاد خراب بود و از هر طرف مرمی میآمد، دلم طاقت نکرد من هم رفتم که ببینم. وقتیکه نزدیکش رسیدم دیدم که شوهرم کشته شده. پس از چند دقیقه که کمی آرامی شد جسدش را به خانه آوردند.»

قربانی هشت ثور
خوری گل که در جنگهای کابل شوهرش را از دست داد.

«چندی بعد یک راکت به خانه ما اصابت کرد و همه چیز ما با خاک یکسان شد و ما مجبور شدیم به لغمان کوچ کنیم.»

«تنها ما قربانی این جنگ نبودیم، ما خو حداقل زنده هستیم، هزاران فامیل دیگری را به چشمان خود دیدیم که تکه و پارچه شدند و به صدها فامیل دیگر هم در چهار طرف ما هستند که وضعیت شان به مراتب از ما بدتر است.»

این خانم که وحشت تفنگ داران باندهای اخوانی به سان کابوس در ذهنش حک شده با آه و ناله چنین ادامه می‌دهد:

«کسانیکه این روز را سر ما آوردند امروز هم در قدرت هستند، خانه های ما را ویران کردند ولی خود شان در لوکس ترین بلند منزل زندگی می‌کنند، بچه های ما را کشتند ولی اولادهای خودشان در خارج تحصیل می‌کنند، وظایف ما را از ما گرفتند ولی خود شان امروز هم وزیر، وکیل، رئیس و یا قومندان هستند.»

این قربانیان انتظار روزی را می‌کشند تا عاملان این همه بربادی و قتل و کشتار به پای میز محکمه کشانیده شوند تا از تک تک شان حساب خون هایی را که ریختانده اند، عصمت زنانی را که دریده‌اند و چور و چپاول و غارتگریی که تا امروز ادامه دارد گرفته شود. رهبران تنظیم ها ولو هزار بار به خود قانون عفو و بخشش بسازند، قربانیان، این قوانین خاینانه شانرا به مثابه اثبات جرم به رخ شان کشیده آنان را به سزای اعمال شان خواهند رسانید.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 74 نفر