آیا یک میهنفروش می‌تواند کشور را نجات دهد؟

آیا یک میهنفروش می‌تواند کشور را نجات دهد؟بالا: جنرال رفیع با ببرک کارمل، پایین: دیدار رفیع و میرعبدالرحمن با گلبدین در چهارآسیاب.

وضعیت افغانستان آنچنان شغالی و ابتر شده که حال همان‌هایی که خود عامل تیره‌روزی و خونریزی و وطنفروشی‌های تاریخی بوده اند، وارد میدان شده سخن از «مبارزه ترقیخواهانه» و «نجات کشور» می‌زنند.

لاشه گندیده‌ای به نام جنرال رفیع که عمرش را در جاسوسی و کشتار سپری کرده است باز فکر کسب کدام کرسی به کله‌اش زده که از غارش بیرون خزیده با انتشار اعلامیه‌ای اعلان نمود: «وضعیت بحرانی افغانستان، ناشی از مداخلات کشورهای رقیب و تداوم جنگ نیابتی آنان به قیمت خون افغان‌ها و ویرانی کشورم، مرا هرچه بیشتر مصمم ساخت تا با کنار گذاشتن گوشه‌گیری موقت و ناخواسته.... بخاطر نجات کشورم از وضع فاجعه‌بار کنونی فعالانه مبارزه نمایم.»

ادعای «نجات کشور» توسط فردی که از عوامل کلیدی فجایع چهار دهه گذشته بوده است، انسان را مالامال از تنفر و خشم می‌سازد. رفیع از جمله همان عناصر میهنفروش است که حداقل دو خیانت و ننگ بزرگ را در کارنامه‌اش ثبت دارد. او منحیث یکی از ایجنت های «کی.جی.بی» در طول تجاوز نظامی شوروی در پست‌های کلیدی کار کرد و فرمان جنایت علیه ملت می‌داد و بعد روزی که غلامان روس یتیم شده دولت شان در آستانه سقوط قرار گرفت، او همراه با میرعبدالرحمن به دیدار گلبدین در چهارآسیاب رفته کوشید طی معامله‌ی ناکام قدرت را به یکی از خونخوارترین جنایتکاران تسلیم نماید.

از آنانی که یکبار در راه فروش مادروطن گام گذاشتند، دیگر انتظاری جز ستمگری و شیادی و خودفروشی نمی‌توان داشت.

در کتاب «کی.جی.بی در افغانستان» به قلم واسیلی متروخین، آرشیودار ارشد کی.جی.بی از جنرال رفیع منحیث جاسوس کی.جی.بی که با اسم مستعار «نیروز» یاد می‌شد، نام برده شده است. رفیع بنابر همین روابطش بعد از کودتای ننگین هفت ثور منحیث وزیر فواید عامه نصب شد و با رویکار آمدن شاه شجاع ثانی (ببرک کارمل) وزیر دفاع و عضو دفتر سیاسی گردید. وقتی روسها ببرک کارمل را در شوروی تحت توقیف خانگی قرار دادند، به جایش نجیب در ارگ نصب شد که درین زمان رفیع به معاونیت ریاست جمهوری و عضویت در هیئت اجراییه شورای مرکزی حزب «وطن» ارتقا یافت.

او در روزهایی رهبری وزارت دفاع را در اختیار داشت که به کمک قشون اربابان روسی‌اش قریه‌های وطن ما را به ماتمسرا و ویرانکده بدل نمود. دستان او در خون صدهاهزار افغان بیگناه آغشته است که ملت هرگز آنرا نخواهد بخشید.

رفیع که برعکس رفقای خاینش چون علومی، گلابزوی، تنی، بابه‌جان، رنجبر و غیره طی ۱۶ سال گذشته از قافله قدرت به دور مانده بود، حال از مخفیگاهش برآمده تا اگر بتواند در دستگاه پوشالی ساخت امریکا که در آن جلادان گذشته منزلت خاصی دارند، جایگاهی کمایی کند. او و شرکای جرمش که سالهاست در زیر حمایت سازمان های استخباراتی، با خاطر آرام در کشورهای غربی بسر می‌برند، خوراک مناسبی برای سی.آی.ای و سایر نهادهای جاسوسی می‌باشند چون تجربه کافی خودفروشی به بیگانگان را دارند و سالها قبل از هرگونه حس ملی و انسانی تخلیه گشته اند.


رهبران «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» (که در دوران نجیب برای اغفال ملت به «حزب وطن» تغییر نام داد) منحیث خاینان ملی ثبت تاریخ ما گردیده اند. اکثر اینان دوبار مرتکب بدترین خیانت نسبت وطن و مردم گردیده اند، یکی در دوران حاکمیت پرخون و ننگین شان ملتی را قتل‌عام کردند و یکی هم در هشتم ثور ۱۳۷۰ که با باندهای اخوانی و جنایتکار همدست شده، افغانستان را به گرگانی حواله نمودند که در شهر کابل محشر برپا کردند. نبی عظیمی، فرید مزدک، نورالحق علومی، محمود بریالی، آصف دلاور، باقر فرين، شهنواز تنی، وکیل، یارمحمد، بابه‌جان، نجم‌الدین کاویانی و غیره اراذلی بودند که با ناکام ساختن پلان صلح ملل متحد، با لشکر دزدان و وحشیان دست به ساخت و پاخت زده کابل و کابلیان را زیر بمب و راکت و وحشت رها و خود به سوی قبله جدید شان به کشورهای غربی پناهنده شدند. جمعی از اینان چون علومی، تنی، گلابزوی، سلیمان لایق، سلطان علی کشتنمد، خلیل رومان، حنیف اتمر، کبیر رنجبر و غیره در طی ۱۵ سال گذشته خدمتگزاران اداره فاسد و پوشالی حامد کرزی گردیده برای استعمار امریکایی سگدوی و دلربایی کردند. دست اینان در وطن‌فروشی آنچنان به گفته مردم رو بود که امریکا هم بی‌دردسرتر تشخیص داد که یکی از همین میان را برگزیند تا در پای پیمان فروش افغانستان امضا بگذارد که نهایتا این ننگ نصیب حنیف اتمر خادی گردید.

صفوف این حزب، آنانی که دستان شان به خون ملت آغشته نیست، اگر واقعا به عدالت و آزادی باورمند اند، با درسگیری از گذشته اولتر از همه با رهبران شان تسویه حساب روشن و بی‌گذشت نموده به این درک برسند که تحت رهبری کسانی که سرزمین ما را به روسها و بعد به غلامان پاکستان فروختند، هرگز نمی‌توان سخن از آزادی و بهروزی وطن زد.

از آنانی که یکبار در راه فروش مادروطن گام گذاشتند، دیگر انتظاری جز ستمگری و شیادی و خودفروشی نمی‌توان داشت. به همین دلیل می‌توان مطمئن بود که رفیع‌ها نه بر اساس درد وجدان، بلکه برای معامله‌ دیگری بر سرنوشت خاک و مردم، پا بر عرصه می‌گذارند که باید فریب اینچنین عناصر پلید را نخورد.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 105 نفر