نمی‌بخشم (شعر)

نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)
نمی‌بخشم (شعر)

نمی‌بخشم
نمی‌بخشم تُرا ای جانی بیمار
تُرا ای خصم عشق و
       زندگی و
         کار
نمی‌بخشم
نمی‌بخشم تُرا ای اهریمن جلاد
ای نفرین
ای شیاد
به جرم قتل بودایم
به جرم اشک خون جاریی
      سیک‌های ماوایم
به جرم انفجار پُلچک و مکتب
به جرم کشتن گل‌لاله‌های کوه بابایم
نمی‌بخشم
نه از یادم رود هرگز.
اگر من
    من منم
فرزند رنج و خون و ویرانی
اگر من
    من منم
بازمانده‌ی یک نه
هزار انسان قربانی
اگر من
    من منم
عصیانگر فردای عمرانی
ترا هرگز نمی‌بخشم
تو ای کفتار خونخوار سیه‌اندیش
تو ای گند تحجر گشته‌ی بدکیش
مگر درد ناله‌ و فریاد رخشانه
سر بریده‌ی آن طفل چارساله
ترور و انتحار در جاده و خانه
فراموش دل پردرد مان گشته؟
تو گردن می‌زنی نوزاد مان را
          در تن مادر
و ویران می‌کنی دنیای مان را
          با نهیب جهل
به ماتم می‌کشی هر دم
مکانم را
زمانم را
هوای بی‌بهار کارگران و محصلانم را
و از چشمان خون‌چکان ما
عفریت آدمخوار
نجابت را و
عفو باسعادت را
شکوهمندانه می‌خواهی
تفو بر ننگ و
بر نیرنگ و
بر ارباب تو
      همزاد «ملا لنگ»
تو دیروز‌
مادرم را بر سکوی سوگ بنشاندی
تو دیروز
خواهرم را در مسیر بخت
که با عروسکانش نو
      وداع گفت و
         به عشق پیوست
میان حجله‌اش خُرد و تباه کردی
و هنوز نیز
به دار آویخته‌ی آواز «ظاهر» را
و آتش می‌کشی بنیاد دانش را
که آشتی‌ها به سر آید
که کرکس‌ها به رسم «صلح»
ز لای پلان پست پدرهایت
ز اکناف قطر یک شب
       بدر آید؟
چه زهرخندی
چه مکر تلخِ پرگندی
که نر بوزینه‌ها
بر تار و پودت میهن دربند
حمایل می‌کنند چون جابران ۸ خون‌افشان.
و ما دست زیر لاشه
نکبت خونبار ایام را
که از ما نیست و
       بر ما نیست
به افسوسی
     که بیهوده‌ست
پیاپی قرن‌ها با جان آزمودیم
نجنبیدیم
نفهمیدیم
نفهمیدیم
تبر کی دسته‌اش را می بُرد مردم!
و اکنون هم
گروه مرگ
دو خاین از درون ارگ
سه روسپی بر فلان امپراتور دبنگ آونگ
و چند حراف توجیه‌گر
     به ریش هر جنایت چنگ
بقایای ترا
ای مادر زخمی
به کام چوچه اژدرهای بیگانه
که صلح را می‌کُشند
     تا کُشت و خون خیزد
       چه شیادانه می‌ریزند.
فریبم می‌دهد مردم!
به این لُنگ و قرار پوچ و بی‌مایه
که فردا «صلح» میاید
به آرامش
به آسایش
به سوی تک بهار زایش و رویش
نخواهی رفت
نخواهی زیست.
شما ای مانده در چنگ جنایت منگ!
که مشت انتقام بر سینه می‌کوبید
و مالامال ز نفرت استخوان‌ها تان صدا دارد
چرا پس ساده پنداریم؟
چرا ویرانگران را
خادمان ملک مشمارید؟
مگر ابلیسیان آدم شدند یک‌دم
مگر افسار و ساطورهای شان
از یاد تان رفته است؟
سر بریده‌‌ی «نقشبندی»ها را
هموطن!
ای وای و
      دردا و
         درد
به کام قاتلان ارزانی می‌دارید؟
بیا ای هم‌دیار
برکن
بساط سازش و تزویر استعمار نوین را
بیا ای همدیار
«بلقیس» دگر باش
بپا برخیز و شورش کن
به آتش‌کش تیوری‌های غارت را
جهان تنگ و
      تعصب‌خانه‌ی نیرنگ را بشکن
که ما اینجا
لباس رزم آزادی به تن داریم.
تو بشنو های درنده
که از خون دلم مستی
تو جاهل لایق چند ناسزا نیستی
تو حتا
لایق دار و طناب خلق ما نیستی
تو با این نام پرننگت
که انسان از تو می‌شرمد
و تاریخ از جنایات‌ات
سفاکی‌های هیتلر را زیاد برده
به نوک سیخک اشغالگران
         بر توده می‌تازی؟
که من شاهم
که من اسلام نوع خویش می‌خواهم
هزاران شرم بر من باد
هزاران ننگ بر روشنگران راه میهن باد
اگر یک لحظه آساییم
اگر ذلت پذیریم پست دنیاییم.
تُرا گر اژدها بخشد
جهانخواران جنگ‌افروز و
         یک مشت خاینان بخشند
دو صد دریای اشک و خون
میان ما
      هنوز باقی‌ست.
تو دیگر بر روان زندگان سلطان نخواهی بود
دوباره اسم تان
آیین تان
      دهشتگرِ دوران خواهید بود
از این مرز و از این مردم
گریزان و
      هراسان باش
نمی‌بخشم
نمی‌بخشد ترا این خاک
ترا آه ناله‌های مادران پاک
که از هر گوشه‌اش فریاد می‌خیزد:
نه از خون و رگم استند
نه می‌بخشم
نه دفن‌اش می‌کنم در خویش
نه خاکم را بیازارید
فقط این گله
      جانورصفتان جان انسان اند
که بهر سود سرجلاد سرمایه
سرم را
سنگرم را
عفت صد دخترم را
رایگان بر خصم مسپارند .
اگر من وامدار خفتگان هستم
اگر من ذره‌ای از اشک و آهِی
            بس نهان هستم
تُرا ای سفله‌ی مزدور بیگانه
ترا ای پادوی دربار بی‌مایه
نمی‌بخشم
نمی‌بخشم
نمی‌بخشم
تَرا ای اهریمن جلاد
ای نفرین
ای شیاد.

سنبله ۱۳۹۹

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 154 نفر