قیوم فطرت، تاریخ‌نویس یا پیرم‌قل پرست‌ شیاد؟

قیوم فطرت
آیا عبدالقیوم فطرت با انتشار کتاب عق‌آور «رستاق در دوره‌های جهاد و مقاومت» موفق خواهد شد تا روی جنایات و وحشیگری‌های پیرم‌قل خاک پاشیده و تف نفرت و انزجار مردم را از چهره این جنگسالار کثیف بلیسد؟

تاریخ ستم و جنایت پیرم‌قل بر مردم رستاق آنچنان تکاندهنده است که سالهای سال از خاطرات شان زدوده نخواهد شد. همه شاهد بودند که پیرم‌قل در طول دوران حاکمیت خونینش چه روزگار تیره‌ای را بر مردم مستولی ساخت؛ زیر نام جهاد و مبارزه در راه خدا، قتل عام و دارزنی، غصب و غارت، تجاوز و اختطاف، زورگویی و تحقیر، آواره نمودن اهالی و انواع جنایات دیگر را مرتکب شد.

عبدالقیوم فطرت با کمال وقاحت به جای ضدانسانی شمردن این پلشتی‌ها، با چشم‌پوشی رذیلانه از حقیقت، پیرم‌قل و دار و دسته‌اش را نه گله جانیان بی‌ناموس، قاچاقبر، غارتگر املاک عامه و شخصی و آثار و اماکن تاریخی این خطه، بلکه در لباس «فرشته»‌هایی‌ تمثیل می‌کند که خدواند برای رستاقیان فرستاده است. او با نهایت دنائت و پستی از مردم رستاق گله‌مند است که چرا پاس این «دانه‌های گرانبها» را ندانسته و از آنان اطاعت نمی‌کنند.

در رستاق کم نیستند افرادی که فصل فصل داستان وحشیگری‌های پیرم‌قل را به سینه دارند ولی متاسفانه اسناد و گزارش های کمی از آنها گردآوری و ثبت گردیده اند.

تخار ولایتی که شاید بیشترین پستی و ددمنشی جنگسالاران را شاهد بوده اما فقط در مورد زیارت‌ها، محلات تفریحی، رسم و رواج‌ها، آبدات تاریخی و مسایل نظیر آن قلم‌فرسایی شده ‌است. به همین مناسبت وقتی برای اولین بار کتاب «رستاق در دوره‌های جهاد و مقاومت» بدستم رسید، توجهم را جلب کرد. اگر چه با دیدن اوراق اول آن و عبا و قبای نویسنده حدس می‌زدم که از جمله همان کتاب هاییست که با وجدان خفته به رشته تحریر درآمده، ولی با آنهم آن را مرور کردم. روشن است که در کتاب مذکور رویدادهایی که ممثل شرافت و شهامت مردم رستاق‌اند، رذیلانه محکوم و یا کتمان گردیده تا چهره‌ ‌های شیطان‌پرست و جنایت‌پرور پنهان بمانند.

گرچه قیوم فطرت در مقدمه با چشم‌پارگی خاص نوشته که کارش صرف به روی کاغذ آرودن خاطرات دوران جهاد است و اما هدف واقعی‌اش لیسیدن خون مردم از سر و ریش پیرم‌قل می‌باشد. کسی که به مواردی سراپا یک‌جانبه و خاینانه این کتاب توجه نماید، به سادگی درمی‌یابد که نویسنده با یادآوری کاملاً تحریف‌آمیز و ناقص از صحنه‌های جنگ، کشتار، آوارگی مردم و غیره عمدا خواسته تا ماهرانه انزجار بجا و درست مردم رستاق را نسبت به پیرم‌قل رهزن وهم‌مسلکان جانی‌اش دگرگون سازد.

نامبرده درین راه ناپاک از توسل به هیچ وسیله‌ای چشم‌پوشی نکرده و مثل تمامی مداحان بی‌وجدان ستمگران تاریخ، گاهی مسایل اخلاقی و زمانی هم قرآن واحادیث را متمسکی برای توجیحات خاینانه و وطنفروشانه‌‌ی خود ساخته است.

موجودیت مدیحه‌سرایانی چون عبدالقیوم فطرت که قلم‌اش را در خدمت پلیدترین فرد تاریخ سیاسی رستاق (پیرم‌قل) قرارداده است تعجبی ندارد، چون حیات تمامی نظام‌های استبدادی حضور اینچنین افرادی را که به دهل حاکمان جبار رقصیده و مردم نگونبخت را به اطاعت و تعظیم بپای استثمارگران و خاینان دعوت می‌کنند به یاد دارد.

پیرم‌قل بخاطر دوام فرمانروایی و تاراجش، دستگاه نظامی خویش را داشت. قومندانانی چون سبحان‌قل، جنرال صمد، سلیم، باواکچل، مخدوم کوف، پهلوان ابراهیم، محمود خواجین، ملا ذین‌الله وغیره سگان‌ هاری بودند که سراسر زندگی ذلت‌بار شان را در چاکری به پیرم‌قل سپری کرده زندگی برای مردم مظلوم را شکنجه بار ساخته اند.

ولی درعرصه‌ی مطبوعات کسی را نداشت تا با معیارهای تبلیغاتی امروز و از طریق اخبار و رسانه‌های جمعی به دفاع از این جانی برخیزد که بدون شک این خلا با حضور عبدالقیوم فطرت بعنوان «تحلیل‌گر و تاریخ‌نویس» کاسه لیس پر شد؛ پس گفته می‌توانیم که او کسی نیست جز یکی از غلامان وجدان باخته پیرم‌قل.

جوانان متعهد به آرمان‌های مردم و ساختن دنیای مرفه، مترقی و فارغ از استثمار و استعمار که ممکن نیست دست روی الاشه بنشینند، باید با افشای جنایات و ستمگری‌های حال و گذشته عناصری چون پیرم‌قل سهم هرچند کوچک خویش را در بارور شدن اندیشه‌های ضد ارتجاعی ادا نمایند.

بهمین منظور چند مورد از قتل و جنایات تکاندهنده‌‌ای که توسط پیرم‌قل و باندش صورت گرفته است را در ذیل شرح می‌دهم تا به میزان سالوسی و شرفباختگی لشکر فرهنگی جنگسالاران آدمخوار پی برد که چگونه «جلاد را فرشته می‌خوانند». سایر ددمنشی‌های این دسته خون‌خواران را در نوشته‌های بعدی خدمت‌ خوانندگان تقدیم خواهم داد.

پیرم‌قل بخاطر مطیع ساختن و زدودن روحیه تسلیم‌ناپذیری در مناطق تحت نفوذش مانند قریه‌های چکک، کمانگر، کیشان، دشت بشار، لنگر سادات، سیدآباد، فیض‌آباد، زهان بالا، سرم باز، پشت مرغ، دشت باغ، دشت کاک‌پز، نمدی، اسلام‌آباد، دشت‌لنگر، دیو پست، قربانی زرد، خوشی‌دان و غیره از متوسل شدن به پست‌ترین و حیوانی‌ترین اعمال علیه ساکنان آنها دریغ نکرده و گاهی حتی این تصفیه‌ها شامل حال کسانی می‌شد که سراسر عمر خانه، دارایی و حتی فرزندان شان را در خدمت وی گذاشته بودند. (قومندان سلام، محمد امین، ایل مراد و پسرانش از این زمره اند.) به بهانه‌های مختلف افراد مطرح و با رسوخ را احضار و با بستن اتهامات سخیفی چون همدستی با خلقی‌ها و ستمی‌ها و حزبی‌ها شنیع‌ترین فشار را بر آنان وارد می‌ساخت. از اخذ جریمه‌های کمرشکن تا شکنجه‌هایی چون سیاه‌چاه، زندان، لت و کوب در ملاء‌عام، انتقال اجباری به مراکز جلب و غیره از جمله اقدامات روزمره بود.

سبحان قل و بسم الله
سبحان قل معاون پیرم‌قل با ارباب اش بسم الله محمدی

سعدالله یک ملیون افغانی جریمه گردیده و چندین ماه در سیاه‌چاه پیرم‌قل زندانی بود. همچنان یونس برادر و پسر سعدالله مدت مدیدی را در شکنجه و بند سپری کردند. شخصی بنام خدای‌قل مسئول شکنجه زندانیان درین سیاه‌چاه‌ها بود و اکثرا در زمستان‌ها بعد از ضرب و شتم وحشیانه زیر پای زندانیان یخ و آب سرد می‌انداخت. ارباب شیرعلی، حاجی غایب، جلات و بای برهان از قریه چکک در اثر چنین زجر و عذاب‌ها از پای می‌مانند. بای برهان به بهانه اینکه علیه پیرم‌قلی‌ها زبان گشوده دستگیر و با وجودی که آدم موسفیدی بود به شدت لت و کوب گردید. اکثر این زندانیان بعد از تحمل این نوع شکنجه‌ها مجبور بودند تا با فروش داروندار خانواده‌های شان، مبالغ هنگفت جریمه‌های نقدی را نیز بپردازند.

سید منظر ولد صمد از قریه سیدآباد جوان با شهامتی که نمی‌خواست برادرانش توسط مخدوم کفایت‌الله (مشهور به کوفی خسربره و یکی از پرقدرت‌ترین قومندانان پیرم‌قل) چنین رنج‌هایی را متحمل شوند صدایش را علیه جنایات پیرم‌قل و افراد وی بلند می‌کند. بنابرین منظر با این توطئه‌ که گویا حامی و فعال حزب اسلامی می‌باشد توسط مخدوم کفایت‌الله به شهادت می‌رسد.

قاری کشور و برادرش امام فرزندان حاجی نوکر و نیز عوض جان ولد اته‌بای و دانیار از قریه کمانگر به امر شخص پیرم‌قل توسط قومندان رسول به قتل می‌رسند.

محمد عثمان ولد حاجی دیوانه از قریه کیشان رستاق از جمله جوانانی که جنایات پیرم‌قل و هم‌قطاران را همیشه محکوم می‌کرد به این جرم در محضر عام چوب می‌خورد تا توبه و در آینده از بد گفتن پیرم‌قل خودداری نماید. ولی او به شکنجه‌های پیرم‌قل تسلیم نشده و همواره از مفعول بودن دوران کودکی‌ آدم‌کشی‌ها و غداری‌‌های او گفته و دشنام‌ نثارش می‌کند. تا اینکه پیرم‌قل عصبانی شخصا پایش را به گلوی محمد عثمان گذاشته و با تفنگچه وی را به قتل می‌رساند.

به تاریخ ١٣ حمل ١٣٦٩ شخصی بنام الماس ولد حاجی جناب از قریه لنگر سادات توسط پیرم‌قل به قتل رسید که مرگ وی باعث خشم و خیزش مرد و زن شده و به پیرم‌قل و حواریونش مرگ می‌گفتند. این اعتراض با گذشت زمان به کوشش جاسوسان پست فطرت پیرم‌قل خاموش گردیده و با وجود همبستگی اهالی با خانواده قربانی، تمامی فرزندان، برادران و سایر نزدیکان وی رستاق را ترک کرده آواره شدند.

در همین سال جمعه خان ولد اکرم و حمیدالله ولد دادرسنگ در بالای قریه گرگان دستگیر و در همان محل توسط شخص پیرم‌قل به قتل رسیدند. پدر حمیدالله با شنیدن خبر مرگ یگانه پسرش سکته نموده می‌میرد.

در حوزه سادات ولسوالی رستاق که چندین قریه را شامل می‌گردد صدها جنایتی ازین نوع توسط پیرم‌قل جانی و افراد وحشی‌اش رخ داده که بعلت اختناق و زورگویی حاکم هرگز بازگو نگردیده اند.

پیرم‌قل و سبحان‌قل ٥٠ جریب زمین حاجی سید اسماعیل ولد سید اسلام را فروخته و پول را به مصرف میرسانند. سید اسماعیل در سیاه‌چاه ١٥متر عمیق واقع هزار سمچ زندانی و بعد از سه ماه به وساطت موسفیدان آزاد میگردد. بر اثر شکنجه سیاه‌چاه سید اسماعیل، بعد از رهایی می‌میرد.

همچنان در یک قضیه مشابه پیرم‌قل و سبحان‌قل حدود ١٠٠ جریب زمین اسدالله باشنده قریه لنگر سادات را بفروش رسانیده وی را مدت شش ماه در سیاه‌چاه پانزده متری در قریه هزار سمچ زندانی می‌کنند. اسدالله به وساطت اهالی با رسوخ قریه رها می‌گردد ولی بازهم نظربند بوده و شش ماه دیگر را با فامیلش در قریه هزار سمچ سپری می‌کند. بالاخره اسدالله به نظربندی وساطت اهالی قریه‌های چکک و سیدآباد به پایان رسیده و وی با خانواده‌اش به قریه لنگر می‌رود. اما این بار پیرم‌قل دست از سر او بر نداشته و مصمم به قتل او می‌گردد. در یکی از روزها وقتی اسدالله به مراسمی دعوت شده بود، هفت فرد مسلح پیرم‌قل داخل مهمان‌خانه می‌شوند تا وی را با خود ببرند اما با مقاومت مردم روبرو می‌گردند. تمامی مردم قریه به سرکردگی مولوی ولی‌الله قاطعانه از اسدالله دفاع و در کنار او می‌مانند. اسدالله وقتی می‌بیند پیرم‌قل از سرش دست‌بردار نیست، به ولسوالی چاه آب پناه می‌برد.


داستان قتل قاری غنی و بیست و پنج تن بیگناه توسط پیرم‌قل

قاری غنی از باشندگان قریه لنگر رستاق از مجاهدین باافتخاری به شمار می‌رفت که شهرت و نام نیک را در جنگ علیه روس‌ها از آن خود کرده بود. قاری غنی معاون شخصی موسوم به شاروال بود که بخاطر دفاع از قریه لنگر و دو هزار فامیل ساکن آن، مجبورا از حزب اسلامی اسلحه و امکانات بدست می‌آورد ولی هرگز خود را به اوامر تنظیم‌های جهادی ساخت پاکستان و ایران وابسته ندانسته و در سگ‌جنگی‌های جناح‌های متخاصم تنظیمی شرکت نمی‌کرد. به همین دلیل وی همواره مورد انزجار تنظیم‌ها قرار گرفته و همه در پی نابودی‌اش بودند. وقتی شاروال به وسیله عوامل روس‌ها و افراد پیرم‌قل دستگیر و ‌توسط میرزا عبدالرحیم خفه شد، جبهه‌اش نابود گردید. سپس فشارهای پیرم‌قل بر قاری غنی آغاز و با تغییر اوضاع به نفع این پلید، تشدید یافت. پیرم‌قل جهت تداوم حاکمیت به تضعیف مخالفان پرداخته و با هراسی که داشت آنان را به بهانه‌های مختلف نابود می‌نمود. به همین منظور گاه و بیگاه افرادی را نزد قاری غنی نیز می‌فرستاد تا اسلحه‌ای را که گویا از شاروال باقی مانده است، تسلیم نماید ولی قاری غنی جواب می‌داد که اسلحه‌ای باقی نمانده است. قاری نه تنها جنگاور نامدار بلکه انسان باغرور هم بشمار می‌رفت و این او را بیشتر خارچشم پیرم‌قل و قومندانان پلیدش می‌ساخت. گرچه قاری غنی به این امر واقف بود ولی هرگز نخواست در قطار قومندانان چاپلوس پیرم‌قل قرار گیرد. او که شناخت لازم از پیرم‌قل را داشت همراه با تعداد دیگری از همفکرانش به ولسوالی چاه‌آب پناهنده شد. مدتی بعد پیرم‌قل با شاروال عطا، مخدوم کوفی و چند تا از سگان دیگرش به قریه لنگر آمده و در ختم نماز خفتن به اهالی قریه ظاهراً از سر دلسوزی چنین ابراز می‌دارد: «چرا به قاری غنی اجازه داده‌اید که خانه‌‌ی خود را ترک و به چاه‌آب بیاید؛ او مجاهد است و به او افتخار می‌کنیم؛ ما خصومتی نداشته بلکه از وی جداً حمایت می‌کنیم و نمی‌گذاریم در شرایطی که امکانات و کنترول منطقه رستاق را داریم، کسی به او ضرر برساند.» بالاخره بعد از قسم خوردن‌ها و تعهدات به مردم حاضر در مسجد، فرمان داد که جمعی از متنفذین قاری را دوباره به قریه آبایی‌اش بیاورند. اهالی ساده به گفته‌های پیرم‌قل باور و قضیه را به قاری غنی مو به مو نقل می‌کنند. قاری که کوچکترین تزلزلی در شناختش نسبت به ماهیت سخیف پیرم‌قل به وجود نیامده بود، از اهالی قریه لنگر معذرت می‌خواهد که روی این موضوع اصرار نورزیده و به قسم‌های پیرم‌قل هم اعتماد نداشته باشند. ولی آنان به پیشنهاد شان تاکید می‌ورزند و بعد از چندی قاری غنی ناچار می‌شود برایشان وعده برگشت بدهد. با گذشت مدتی فرد دیگری که خودش مورد تعقیب پیرم‌قل بود قاری غنی را در قریه ریگی می‌بیند. با تعجب تاکید می‌کند که هر دو به چاه آب برگردند چون به اساس اطلاعاتش قرار است افراد پیرم‌قل غنی را بکشند. غنی با شوخی می‌گوید که ترسی ندارد چون نه پسران پیرم‌قل را کشته‌است و نه خیانتی انجام داده که کسی به فکر نابودی‌‌اش باشد. این فرد به مجرد ترک قریه ریگی صدای مرمی را می‌شنود. افراد پیرم‌قل حینی که جهت دستگیری و کشتن مخالفان دیگری قریه ریگی را محاصره می‌کنند، قاری غنی را نیز به دام می‌اندازند و وی فورا محاسبه می‌کند که چون جرمی را مرتکب نگردیده بهتر است تسلیم شود. قاری غنی را نزد سبحان‌قل که قومندان این جبهه است می‌آورند. وی از سبحان‌قل درخواست می‌کند تا او را نکشند چون بیگناه و یگانه سرپرست فامیل بزرگش می‌باشد ولی سبحان‌قل حرف‌های او را ناشنیده گرفته امر می‌کند که همین لحظه کار وی را یکطرفه نمایند. اینجاست که قاری غنی در قریه ریگی چاه‌آب به تاریخ ٢٩ اسد ١٣٦٨ به فرمان سبحان‌قل توسط باواجان ولد عبدالواحد برادر ملا صادق که از سرگروپان سبحان‌قل می‌باشد به شهادت می‌رسد. درین تصفیه حساب پیرم‌قل جنایتکار بر علاوه قاری غنی ٢٥ نفر دیگر را به بهانه‌های مختلف پیش چشم اعضای خانواده‌های شان بی‌رحمانه به قتل میرسانند که اسامی بعضی شان قرار ذیل است: میا، خلیفه، ولدان، حاجی فیض‌الله، سید علی ولد علی، موسی، ابراهیم و....

جلادان جهادی
پیرم قل، انجنیر عمر و عبدالمطب بیگ، سه جنگسالار پلید که دوتن شان در اثر اختلافات درونی ترور شدند، اما امیدواریم پیرم قل که هنوز به بربریت و رذالت هایش در برابر توده های فقیر تخار ادامه می‌دهد، بدست پرتوان مردم ما به سزای اعمالش برسد.

مخدوم کفایت‌الله نیز با استفاده از زور و قدرت شوهر خواهرش پیرم‌قل، ستم‌های تکاندهنده‌ای را روا داشته است. یکی از شیوه‌های چپاول او این بود که اسبی را به خانه یکی از اهالی فرستاده و امر می‌کرد تا آن را به قیمت تعیین شده خریداری و پول‌ را بفرستند. باشندگان بیچاره و بی‌سلاح هرچه عذر و اصرار می‌کردند که به اسبی نیاز نداشته و یا توان پرداخت را ندارند ولی گوش مروتی نبود که این صداها را بشنود. گاهی مجبور می‌شدند زمین، خانه، باغ و یا هرچه جایداد داشتند فروخته و اسب مخدوم کوفی را بخرند. مشت نمونه خروار افرادی که مجبور گردیدند با چنین رنج کمرشکن اسب‌های مخدوم کوفی را بخرند:

۱) سید احمد ولد سید امیرخان از قریه لنگر سادات یک راس اسب را چهار صد و پنجاه لک افغانی خرید.
۲) جمعه خان بای ولد سید عبدالله بای یک راس اسب را سه صد و پنجاه لک افغانی خرید.
۳) حاجی غائب ولد علاوالدین یک راس اسب را سه صد و شصت لک افغانی خرید.
۴) حاجی صبرالدین ولد ارباب سنگ یک راس اسب را چهل لک افغانی خرید.
۵) حاجی تغه یک راس اسب را سه صد لک افغانی خرید.
۶) حاجی سید نعمت الله ولد محمد حکیم یک راس اسب را سه صد لک افغانی خرید.
۷) جلات ولد حاجی جناب یک راس اسب را دو صد و پنجاه لک افغانی خرید.
۸) شاه ولی ولد توکل شاه یک راس اسب را چهار صد و پنجاه لک افغانی خرید.
۹) غلام سخی ولد مخدوم از قریه سیدآباد رستاق یک راس اسب را دوصد وهشتاد لک افغانی خرید.
۱۰) ارباب شیر علی ولد نعمت الله از قریه سیدآباد یک راس اسب را به هشت‌صد لک افغانی خرید. نامبرده بعلت ناوقت پرداختن پول متذکره چنان لت و کوب و شکنجه شد که جان داد.
۱۱) محمد حسن ولد خارکش از قریه سیدآباد یک راس اسب را هفت‌صد لک افغانی خریده و بعلت تاخیر در پرداخت پول کفایت‌الله تمامی زمین‌های محمد حسن را لیلام و پول خویش را اخذ نمود.


امتیازخواهی جمعی از قومندانان خونخوار تخار زیر نام دفاع از ازبیک‌ها
جشن نوروزی رستاق با شور و هلهله مردمی برگزار شد
رسول یاغی، حاضرباشی که آدمخوار شد
پیرم قل، سردسته دزدان و قاتلان در ولسوالی رستاق تخار

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 174 نفر