غلام رسول: اگر کار پیدا نکنم، مجبور به دزدی می‌شوم

غلام رسول

غلام رسول که ۵۰ سال عمر دارد، فقر و گرسنگی در چهره چین‌خورده و لبان خشکش از دور نمایان است. او باشنده دشت برچی و یگانه نان‌آور فامیل ۹ نفره است. او که یک پایش معیوب است، با فروش نصوار تلاش دارد تا برای اولادهایش یک لقمه نان پیدا کند.

غلام رسول به‌مثل هزاران تن فقیر و بینوای دیگر، شب و روز را به بسیار دشواری سپری می‌کند. او درمورد زندگی خود چنین می‌گوید:

«در خانه ۹ نفر هستیم. سه روز پیش، ۱۰۰ پوری نصوار گرفتم ولی تا هنوز ۲۰ پاکت آن هم فروخته نشده. در هر پاکت برایم ۱ افغانی می‌ماند. دیشب هم اولادهایم گرسنه خوابیدند. بالاخره امروز مجبور شدم از همسایه، سه نان قرض بگیرم و تمام ما یک یک لقمه خوردیم و پشت کار برآمدم.»

غلام رسول از دوران حاکمیت تنظیم‌ها خاطرات بسیار تلخی دارد. او می‌گوید در آن زمان هفته‌ها نمی‌توانست از خانه بیرون شود و در ترس و گرسنگی به سر می‌برد. سرگذشت آن روزهای سیاه و وحشتناک را چنین بیان کرد:

«وضعیت بسیار خراب بود. هر دقیقه راکت و هاوان فیر می‌شد و ما از خانه‌های خود بیرون شده نمی‌توانستیم. نفرهای حزب وحدت در تمام کوچه‌ها و سر بام‌ها سنگر گرفته بودند. کسی را که در بیرون می‌دیدند یا به سنگر می‌بردند و یا می‌کشتند. به خانه‌های مردم به زور داخل می‌شدند و بالای دختران و زنان تجاوز می‌کردند. چون جنگ جریان داشت نه کار بود، نه آرد پیدا می‌شد و ما با شکم گرسنه زندگی می‌کردیم. اولادهایم از ترس راکت و مرمی خواب نداشتند. هر منطقه در دست یک حزب بود. مردم عادی از یک منطقه به منطقه دیگر نمی‌توانستند بروند، چون هر جای که گیر می‌‌شدند به نام دشمن کشته می‌شدند.»

غلام رسول

غلام رسول می‌گوید طی یک هفته گذشته روزانه ۲۰ افغانی هم عاید نداشته ولی بدون بل برق و دیگر مصارف، باید ماهانه ۳۰۰۰ افغانی کرایه خانه بپردازد. وی با گلوی پر از بغض که به سختی سخن می‌گفت، از دولت فعلی نفرت شدیدش را ابراز می‌نمود. حتا دوران سیاه طالبان را نسبت به این دولت فاسد ترجیح داده، می‌گوید:

«در زمان طالبان در مندوی کراچی داشتم و می‌توانستم حداقل این قدر کار کنم که شکم خود و اولادهایم را سیر کنم ولی امروز وضعیت ما بدتر شده.»

غلام رسول می‌افزاید:

«همه می‌گویند که امریکا به افغانستان زیاد کمک کرده ولی من یک افغانی را هم ندیدم و نه در زندگی‌ام تغییر آمد. همه‌اش به جیب زورمندان رفت و آنان صاحب موتر، بنگله و بادیگارد شدند.»

وی که با زندگی شکنجه‌بار دست و پنجه نرم می‌کند و از هر طرف ضربه خورده، از هیچ کسی دل خوش ندارد. او می‌گوید که انتظار روزی را می‌کشد تا افغانستان آزاد باشد و مردم فقیر دیگر گرسنه نخوابند.

غلام رسول می‌گوید که اگر زندگی‌اش به همین منوال ادامه یابد، مجبور می‌شود دزدی کند، چون نمی‌تواند گریه و فریاد اولاد‌‌هایش را بشنود. هر روز که او به سمت خانه خود برمی‌گردد، کودکانش چشم به راه می‌باشند تا پدر شان چیزی برای خوردن بیآرد، ولی زمانی که او را با دست خالی می‌بینند، نومیدانه به انتظار فردا می‌نشینند.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 212 نفر