همکاسهشدن امیرجان صبوری با نماینده طالب از ماهیت ارتجاعی وی برمیخیزد
- رده: مقالات
- نویسنده: احمر
- منتشر شده در شنبه، 26 حوت 1402
کلیپ تصویری شانه به شانه امیرجان صبوری با طالبکی در سفارت افغانستان در ازبیکستان به رسانهها راه یافت و سپس عکس گروهی وی از این دیدار همچنان در حضور نماینده طالب پخش شد. عدهای خاک وی را بر سر و صورت خویش مالیدند که «صبوری صاحب چنین نیست و چنان نیست»، «یکبار نشستن در کنار طالب گپ ندارد»، «این همه سالها آهنگهای خوب خوانده و چه گپ دارد که یک دفعه نزد طالبان رفت.» عدهای که فهمیدند «صبوری» شان مرداری کرده ولی از بیان نظر صریح طفره میرفتند، گفتند «منتظر باشید که آقای صبوری استدلال خود را ابراز کند حتما کدام دلیل منطقی برای رفتن خویش دارد». اما استدلال وی با گذشته خلقیاش ناگفته هویدا بود چون زمانی که خون از سر و تن مردم افغانستان جاری بود «گروه هنری گل سرخ» را ساخته و با آهنگهای بیخاصیتاش جنایات رژیم خلق-پرچم را میپوشانید و پس از سقوط رژیم نجیب، در کنار وحید صابری و جواد غازیار بزم دوستم را گرم نگهداشته بود.
آقای صبوری، طبق ضربالمثل مردم ما انسان را باید از روی دوستاش شناخت. آیا هیچ گاهی با خود ابراز ندامت نمیکنی که در گذشته و حال دوست صمیمی سمیع حامدی بودهای که افزون بر بوسیدن دست دوستم و عطا و دزدی ۲۱ میلیون افغانیگیاش، ننگ مشاوریت غنی (به گفته خودش روغنی بابا) را نیز در پیشانی حک کرده دارد؟
در دفاع از امیرجان صبوری، سایتی به نام «چلوصاف» که ادعای بلند و بالای «راستیسنجی» و «راستیآزمایی» دارد، صدا کشیده که بیشتر چلوصاف صبوری را از آب بیرون کرده است. در قسمتهایی از این دفاعیه زیر نام «خبر نادرست زمینه بدنام سازی را فراهم میسازد» میخوانیم:
«منابع به چلوصاف گفتند که رییس انجمن افغانها در ازبیکستان شماری از افغانهایی را که در تاشکند زندهگی میکنند، برای شرکت در مراسم پایان کار سفیر افغانستان در ازبیکستان دعوت کرده بود و امیرجان صبوری نیز ناگزیر شد تا به این دعوت برود.
این منابع به چلوصاف میگویند که امیرجان صبوری نمیدانست که سفیر طالبان در آن جا حضور دارد.
رییس انجمن افغانها در ازبیکستان رابط میان افغانها و دولت ازبیکستان است و مشکلات افغانها را در این کشور حل میسازد.
چونی و چندی حضور و فعالیتهای افغانها در ازبیکستان از سوی انجمن افغانها در این کشور فراهم میشود و این انجمن در تمدید اقامه و فعالیت در این کشور با افغانها کمک میکند، از همین رو تمامی افغانها ناگزیر استند تا رابطه خوب با این انجمن داشته باشند و از خدمات این نهاد محروم نگردند.
افغانهایی که در ازبیکستان استند باید پس از پایان دوره اقامت شان سند اقامههای شان را تمدید کنند و اکنون که به افغانستان نیز رفته نمیتوانند، برای تمدید اقامههای شان ناگزیر رابطه شان را با این انجمن نگه دارند.»
آقای چلوصاف، نخست این که کجای این خبر نادرست است؟ حتا خود تان بهمثابه وکیل مدافع ناقابل صبوری پذیرفتهاید که موصوف در برنامه خداحافظی سفیر پیشین در حضور سفیر جدید طالبی اشتراک ورزیده است. دوم، کدام منابع؟ راستی نیاز به این «منابع» چرا باشد؟ مگر صبوری شما کدام جیمز باند ثانی است یا کدام فرد تحت تعقیب پلیس انترپول که برای رسیدن به وی باید از منابع گوناگون کمک گرفت. آیا «جیمز باند ثانی» شما در کدام جلسه سری روی جنگ روسیه و اکراین یا حمله اسراییل بر غزه شرکت کرده بود که بایست به «منابع» متوسل شد. نخیر آقای چلوصاف، بسیار صاف و ساده: یک خواننده مرتجع که زمانی سر در رکاب سران خلق و پرچم و پسان دوستم میسایید، این بار رفته تا پای مقام درجه چند طالب را ببوسد. زیاد نباید شک کرد که نخستین گامهای خوشخدمتی را بر میدارد تا روزی «طلبه کرام» از وی دعوت کنند که برای نعتهای طالبی شان تصنیف و آهنگ بسازد. مگر مثالهای کم در کشور همسایه مان ایران داریم که هنرمندانی پس از قدرتگیری رژیم خمینی-خامنهای در خدمت آنان قرار گرفتند؟ راستی چرا متوسل به مثالهای ایران شویم؟ وحید قاسمی و برادران شباب در افغانستان در وصف مسعود و عبدالله نوحهسرایی نکردند؟ حالا چرا امیرجان صبوری از قافله عقب بماند؟
«منابع» چلوصاف افزودهاند که «امیرجان صبوری نمیدانست که سفیر طالبان در آنجا حضور دارد.» خوب وقتی دانست، چه کرد؟ شاید بپرسید که چه میتوانست بکند؟ باز هم جواب بسیار صاف و ساده: از امیرجان صبوری پرتاب تخم گنده یا مدفوع بر روی نماینده طالب، توقع بالاست، ولی حداقل کاری که میتوانست که از نشستن در کنار آن طالبک یا عکس گروهی اجتناب ورزیده و از مهمانی بیرون میشد و برای این که خاطر «دوست بسیار عزیز»ش جناب سفیر را هم نرنجانده باشد، بهانه کرده و میگفت که ناگهان دچار درد شکم و اسهال شده و نشود که پتلوناش را کثیف کند.
آقای چلوصاف، امیرجان صبوری نیاز به واسطه رییس انجمن افغان و سفیر ندارد تا وی را در تمدید اقامه در ازبیکستان کمک کنند، زیرا در صفحه دانشنامه ویکیپیدیا درمورد صبوری واضح نوشته شده است که دارای شهروندی کانادا میباشد. اگر اقامه این «بیآشیانه» در آن کشور به پایان برسد، قرار نیست که به جهنمکده افغانستان پرتاب شود بلکه با کماییهای دالری از درک آهنگسازی به بهشت کانادا برمیگردد. احیانا اگر چنین هم نمیبود، آیا تهدید برگشت به افغانستان و حتا مرگ بهتر از نشستن در کنار یک طالب جانی نبود؟
جناب چلوصاف، کوشش کنید در آینده دروغی بگویید که کمی با راست نزدیک باشد ورنه شما در آزمایش «راستیسنجی» ناکام میمانید.
امیرجان صبوری در مستند «خواب طلایی» (ساخته همایون مروت در ۱۳۶۵) میگوید:
«از نظر من تفاوت بین یک شاعر و انسان عادی این است که یک انسان عادی به زندگی خودش فکر میکند، در مورد خودش فکر میکند؛ ولی شاعر برای همه فکر میکند، از این خاطر، همین طور علاقهاش هم نسبت به یک آدم عادی به زندگی زیاد است، همین طور نفرتش هم با یک آدم عادی به زندگی فرق میکند.»
نخیر آقای «شاعرشناس»، «فکر کردن به زندگی خود» و «فکر کردن برای همه» یا «علاقه و نفرت به زندگی» به شرافت و وجدان و بالاتر از آن به ماهیت طبقاتی انسانها برمیگردد تا «عادی» بودن یا «شاعر» بودن. برای وضاحت بیشتر نمونه فرد خودت را در نظر گیریم: وقتی یکجا با وجیهه و فرید رستگار در قالب «گروه هنری گل سرخ» این گروه دستپروده رژیم خلق-پرچم تصنیف و آهنگ میساختی، بسیاری از انسانهای عادی که سواد هم نداشتند علیه این رژیم دستنشانده روسها رزمیده و جان باخته بودند. آنان از زندگی بردگی نفرت داشتند ولی تو به قول هانا آرنت، بهمثابه روشنفکر کوتهبین و حقیر در شکلگیری حکومت خودکامه سهیم بودی. البته نباید فراموش کرد که وقتی تو در آهنگهای بیخاصیتات هوس «چای و چلیم» و «صندلی» و «ادرسکن» را میکردی، انیس آزاد به جرم سرودن «من کولی شکستهدل بیهدف نییم / کز راه رفته باز کشم پای خویش را» اعدام شد.
چند روز بعد صبوری خواست تا آبرویی کمایی کند:
«...من به سفارت افغانستان بخاطر خداحافظی یکی از دوستان بسیار عزیزم که چندین سال در آنجا سفیر بود و ما روابط بسیار خوبی داشتیم، و همراه من همه دوستان شان رفته بودند، همهی دوستان شان. افغانهای زیادی بودند، من فقط رفته بودم بخاطر خداحافظیاش، همان محفل خداحافظی بود. همه مردم میفهمند که من کارنامههایی دارم، سالهای سال است که من در خدمت هموطنان خود استم، آهنگ ساختم و تصنیف ساختیم. من همه در غم و شادی هموطنان خود بودم. من عاشق هنر و فرهنگ استم و خواهد بودم.»
آقای صبوری، حالا که این قدر خود را موسیچهگک بیگناه جلوه میدهی که گویا از حضور نماینده طالبان بیخبر بودی، ما هم باور میکنیم. هرچند از دور معلوم است دروغ میگویی چرا که رسانهها پیشاپیش اعلام کرده بودند که سفارت افغانستان در تاشکند به طالبان سپرده میشود و حتا رییس استخبارات ازبیکستان در کابل با طالبان دیده و روی این موضوع توافق کرده بودند. راستی، پیش از رفتن به سفارت از «دوست بسیار عزیز»ت، احمد خالد علمی (سفیری که سفارت را رسما به طالبان تسلیم کرد) نپرسیدی که مهمانان دیگر کیها اند و مهمتر از همه سفارت را به کی تسلیم میکند؟ خیر، باز هم باور میکنیم که از حضور طالببچهگک بیخبر بودی و عقلات هم کار نداد که از دوست بسیار عزیزت چیزی بپرسی، ولی وقتی با نماینده طالبان جانی که حتا بر آلات موسیقی هم رحمی نکردهاند چه رسد به انسانها مواجه شدی، چهرههای گریان هنرمندان پکتیایی که در برابر کمره آلات موسیقی شان شکستانده شد و خود شان هم مورد تحقیر و توهین قرار گرفتند، یا چهره چند لحظه قبل از مرگ نورمحمد خاشه (کمیدین مشهور کندهاری) هم وجدانت را بیدار نکرد که چطور شانه به شانه با این طالبک بنشینی.
آقای مدعی «عاشق هنر و فرهنگ»، آیا دیدن این صحنههای پردرد و جانکاه هم ترا وا نداشت تا از نشستن در کنار قاتلان هنر و فرهنگ ابا ورزی؟
آقای صبوری، اگرچه با درنظرداشت گذشتهی همدستیات با رژیم خلق-پرچم و نشستن شانه به شانهات در کنار طالببچه، واهی است که از خودت چنین برخورد شرافتمندانه توقع داشت اما برای معلومات خوانندگان، بخصوص آنانی که از خودت آگاهانه یا ناآگاهانه دفاع میکنند، نمونههایی از برخورد انسانهای باوجدان را ذکر مینماییم که حتا باوجود تهدید خطر مرگ یا کمازکم آسیب جدی فزیکی، چطور این گونه برنامهها را به هم زده و در دفاع از انسانیت برخاستهاند.
مایکل مور
شیما کرمانی: «درحالیکه در غزه خون جاریست چطور ممکن است درباره تغییرات اقلیمی صحبت کنم؟ »
بلقیس روشن: «باجدهی به طالبان وحشی خیانت ملی است!»
مایکل مور، مستندساز امریکایی، وقتی در ۲۰۰۳ برای ساخت مستند «بولینگ برای کلمباین» برنده جایزه اسکار شد و درست پنج شب پیش، دولت بوش بر مردم عراق باران بم را آغاز کرده بود، نامبرده هنگام گرفتن جایزه ابراز داشت:
«...تمام نامزدان فلمهای مستند را با خود بر روی ستیج دعوت کردم. آنان با من در اینجا در همبستگی اند که ما دوستدار موضوعهای غیرجعلی هستیم. ما دوستدار موضوعهای غیرجعلی هستیم چرا که در عصر مملو از جعل زندگی میکنیم. در عصری زندگی میکنیم که نتایج جعلی انتخابات، رییسجمهور جعلیای را به ما داد. امروز جنگی با دلایل جعلی را به پیش میبریم.... آقای بوش، ما برضد این جنگ هستیم. ننگتباد! آقای بوش، ننگتباد! ننگتباد!»
هنوز سخنان مایکل مور به پایان نرسیده بود که غوغا و هلهله در تالار برپا شد و ظاهرا محافظان برای نجات وی وارد عمل شدند، اما به قول مایکل مور، در حقیقت از تالار به زور بیرون کشیده شد. همه از پایان دوره مسلکیاش صحبت کردند و این که دست به خودکشی مسلکی زده است. زمانی که به خانه برگشت، دید که در برابر خانهاش انبار بزرگی از پاروی اسب انداخته شده و پلاکارتهایی با متن «کمونیست» و «به کیوبا برو» در اطراف خانهاش آویزان شده بودند. تهدیدها افزون شدند تا سرانجام مایکل مور وادار به استخدام محافظ گردید. اما این مستندساز باشرف وقتی در ۲۰۱۸ دوباره بر روی همان ستیج فراخوانده شد، با وجودی که برای ۱۳ سال توسط گردانندگان جوایز اسکار از شرکت قدغن شده بود، با همان متن سخنرانی گذشتهاش آغاز کرده و گفت که بار قبلی اجازه داده نشد که سخنرانیاش را تکمیل کند و این بار برگشته تا آن را بهطور کامل بخواند.
شیما کرمانی پاکستانی مقیم کراچی، ممثل هنرهای تجسمی و رقصهای کلاسیک و مدافع حقوق بشر و اقلیت با افکار مارکسیستی، در مصاحبهای با تلویزیون «اندیپندنت اردو» (۲۲ نوامبر ۲۰۲۳) درمورد اعتراض وی در برنامهای در «کمیسیون عالی بریتانیا» میگوید، درحالیکه در غزه خون جاریست چطور ممکن است درباره تغییرات اقلیمی صحبت کند:
«پیشاپیش کدام تصمیمی نداشتم، ولی وقتی در آنجا سخنرانیها شروع شدند، در ذهنم این نکته خطور کرد که چنین نسلکشی بزرگی در غزه جریان دارد، اینان کمازکم برای دو دقیقه سکوت کرده و ادای احترام میتوانستند. کودکان، زنان و غیرنظامیان با این پیمانه گسترده میمیرند، باید کمازکم دو دقیقه سکوت میشد. شما از تغییرات اقلیمی صحبت میکنید، در چنین وضعیتی صحبت در این باره هیچ منطقی در خود ندارد، وقتی شما جلو نسلکشی را گرفته نمیتوانید.
این چگونه جنگی است؟ شما جنگ با کسانی میکنید که نزد آنان نیز اسلحههایی مانند شما باشند، دو ارتش میان هم میجنگند. ولی شما نباید غیرنظامیان را هدف بمباران قرار دهید. اینان دیده و دانسته بر غیرنظامیان بم پرتاب میکنند. به نظر من این قتل است. وضعیت کنونی غزه و فلسطین در برابر چشمان همه قرار دارد و تنها من نمیبینم. بسیاریها گفتند که کار خوبی کردی که صدایت را بلند کردی. جوابم این است که بلند کردن صدایم حداقل کار است.
وقتی شعار [به دفاع از مردم غزه] را بلند کردم، عدهای روی ستیج آمدند تا مرا بیرون کنند. به آنان گفتم، به من دست نزنید و خودم بیرون میشوم. طبعا که این کار روی برنامههای آیندهام تاثیر خواهد گذاشت و دیگر مرا دعوت نخواهند کرد. اما هیچ اهمیتی ندارد و به راهم ادامه میدهم.
میخواهم از طریق هنرم مسایل حقوق بشر را به مردم برسانم، زیرا بدین باورم که هنر هیچ زبانی ندارد و به آسانی به همه رسیده میتواند، زمانی که از این طریق درباره حقوق انسانها صحبت کنیم، پیام ما به مردم میرسد و در دل آنان جا باز میکند.»
آقای صبوری، شاید درمورد خارجیها چیزی نشنیده باشی که از آنان میآموختی، مگر از بلقیس روشن، این زن نترس افغانستان هم نیاموختی که در لویه جرگه رهایی ۵ هزار طالب جانی از جایش برخاسته و شعار «باجدهی به طالبان وحشی خیانت ملی است!» را بلند کرد و باوجود تحمل لتوکوب توسط رژیم دستنشانده غنی-عبدالله یک گام هم از موضع مردمیاش عقب نرفت.
آقای صبوری، دزدیهای فرهاد دریا زیر نام پروژه «کوچه» و اعلان «بانک تا بانک» وی وجدانت را به لرزه نیاورد ولی آیا ساختن مرغانچههایش برای هموطنان زلزلهزده هراتیات هم ترا برآشفته نساخت تا از عکس در کنار او پشیمان باشی؟
از جمله قلمبدستان خادی-جهادی (البته اگر روند این چشمک زدنها به طالبان ادامه یابد، بایست لقب «طالبی» را نیز به زودی افزود.) که به دفاع از صبوری برخاستهاند، کاظم کاظمی است که در صفحه رسمی فیسبوک خود مطلبی تحت عنوان «بولدوزرها چیزی از کوه کم نمیکنند» به نشر رسانیده است. معلوم نیست کاظم کاظمی، این دلقک ولایت وقیح، نوشته مذکور را به پاس وطنداری قلم زده یا هر دو مزدبگیر رژیم خون و اعدام ایران اند و هنوز این بُعد آقای «عاشق هنر و فرهنگ» افشا نشده است. هر چند نوشته کاظمی نکات زیادی دارد، ولی حیف ضیاع وقت خوانندگان، فقط باید گفت که وا به حال هنرمند و قلمزن رژیم آدمکش که افزون بر ننگهای فراوان، خفت سرودن شعر در وصف خمینی جلاد و نوحهسرایی در حضور خامنهای جلاد را در پیشانی داشته باشد. لاکن، با خواندن کامنت در پای این پُست کاظم کاظمی، متوجه میشویم که این قلمزن رژیم خونآشام در واقع در فکر اعاده حیثیت خویش است، زیرا عدهای از کاربران نگاشتهاند که شخص کاظمی نیز هنگامی که امیرخان متقی وزیر خارجه طالبان به مشهد سفر داشته، در دیداری با جمعی از افغانهای حلقهبهگوش جمهوری اسلامی در آن شهر تشریف داشته است، فقط چانس با جعلکار «افغانستان در مسیر تاریخ» یاری کرده که تصویری از این دیدار پخش نشده است.
در رفتن امیرجان صبوری و همکیشهایش نباید تعجب داشت و تصور کرد که ممکن خطا در دید چشم ما نهفته باشد. نخیر، چنین نیست. تفاوت یک هنرمند و روشنفکر پیشرو و انقلابی با هنرفروش و قلمبهدست مرتجع در این است که اولی نفرت عمیقی نسبت به دشمنان مردماش دارد در حالی که دومی به آسانی در برابر زر و زور سر خم میکند. مگر تفاوتی میان نامههای شرمآور سرگشاده باری جهانی عنوانی طالبان خونریز با همکاسه شدن امیرجان صبوری و طالببچهگک وجود دارد که این قاتلان مردم افغانستان را «درنو مشرانو» و «قدرمنو مشرانو» خطاب کرده بود؟ آیا تفاوتی میان درد دل خفتبار فرهاد دریا عنوانی ملا برادر در صفحه فیسبوکش با این کار صبوری میبینید؟ و باید به خاطر داشت که امیرجان صبوری هنوز هم از این کارش ابراز ندامت نمیکند زیرا در پیام توضیحیاش هم کلمهای علیه طالبان انتحاری نگفته و فقط با این جمله تلاش به حاشیهروی کرده که «عاشق هنر و فرهنگ» میباشد، که این حرفاش نیز دروغی بیش نیست.
عدهای آهنگ «سرزمین من» را شهکار امیرجان صبوری قلمداد میکنند که گویا از درد و رنج مردم افغانستان گفته و بهویژه با حاکمیت دوباره طالبان بسیار شنیده شد. بلی، این آهنگ بسیار محبوب شد و حتا در ستیجهای جهانی راه پیدا کرد، که البته افتخار آن به تصنیف این آهنگ برنگشته بلکه نبود هنرمندان انقلابی -که بخصوص در ۲۰ سال حاکمیت کرزی-غنی-عبدالله به گونه سیستماتیک ریشهها بیشتر خشکانده شدند- دلیل اصلی است. آری، در این آهنگ پرسیده میشود: «سرزمین من کی غم تو را سروده؟ / سرزمین من کی ره تو را گشوده؟ / سرزمین من کی به تو وفا نموده؟» ولی از جواب طفره میرود که عامل این همه مرارتها جانیان بیش از چهار دهه اخیر -اعم از خلقی، پرچمی، جهادی، طالبی، داعشی و دستنشاندگان نکتاییپوش امریکایی- اند.