بر سوادِ سنگفرش راه

 

shame on you killer

 

با تمام خشم خویش،

با تمام نفرت دیوانه‌وار خویش،

می‌کشم فریاد:

ای جلاد!

ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان

می‌کُشد انسانِ دیگر را

می‌کُشد در خویشتن

انسان بودن را.

بشنو ای جلاد!

می‌رسد آخر

روز دیگرگون:

روز کیفر،

روز کین‌خواهی،

روز بار آوردنِ این شوره‌زار خون.

زیر این باران خونین

سبز خواهد گشت بذر کین.

وین کویر خشک

بارور خواهد شد از گل‌های نفرین.

آه، هنگام که خون از خشم سرکش

در تنور قلب‌ها می‌گیرد آتش،

برق سرنیزه چه ناچیز است!

و خروش خلق،

هنگامی که می‌پیچد

چون طنین رعد از آفاق تا آفاق

چه دلاویز است!

بشنو، ای جلاد!

می‌خروشد خشم در شیپور،

می‌کُوبد غضب بر طبل،

هر طرف سر می‌کشد عصیان

و درون بستر خونین خشم خلق

زاده می‌شود طوفان.

بشنو، ای جلاد!

و مپوشان چهره با دستان خون‌آلود!

می‌شناسندت به‌صد نقش و نشان مردم.

می‌درخشد زیر برق چکمه‌های تو

لکه‌های خون دامنگیر.

و به‌کوه و دشت پیچیدست

نام ننگینتو با هر «مُرده‌باد» خلق کیفرخواه.

و به‌جا ماندست از خون شهیدان

بر سوادِ سنگفرش راه

تقش یک فریاد:

ای جلاد!

ننگت‌باد!

هوشنگ ابتهاج

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 74 نفر