خاینان ملی زیر چتر وحدت ملی

وحدت ملی

آتش سه دهه خانمانسوز، اشغال و تسلط رژیم‌های ضدمردمی در افغانستان تنور قومبازی را برای حاکمان خاین همیشه داغ نگه‌داشته و تجاوزگران غربی و ارتجاع منطقه نیز برای پیشبرد بی‌دردسرتر سیاست‌های منطقوی شان، این آتش را شعله‌ورتر می‌سازند. متاسفانه در این میان روشنفکران وابسته به دستگاه حاکم کاسه داغتر از آش بوده برای اهداف پلید ستمکاران تیوری می‌تراشند و نهایتاً در جهت تداوم حاکمیت ارتجاع و فروبردن افغانستان به‌سوی نفاق ملی و حتا خطر تجزیه نقش بغایت خاینانه ایفا می‌نمایند.

ملت افغانستان متشکل از گروه‌های اتنیکی گوناگون است که قرن‌ها منحیث کشوری با مشخصات معین تاریخی، جغرافیایی و سیاسی بین کشورهای جهان هویت داشته و به رسمیت شناخته شده‌است. با وجود تاریخ کهن این سرزمین، افغانستان بدون شک پروسه ملت‌شدن را نسبت به اکثر کشورهای پیشرفته کندتر پیموده که از یک طرف نظام‌های خودکامه و شوونیست نقش داشته و از طرف دیگر ارتجاع و امپریالیزم همواره سد راه این پروسه بوده‌اند. حکمرانان مستبد چند قرن اخیر تعلق به قوم پشتون داشته و لبه تیز شمشیر شان را همیشه علیه اقلیت‌های قومی نشانه گرفته‌اند. عبدالرحمن خان به مراتب فجیح‌تر از چنگیز و هلاکو نسبت به هزاره‌ها عمل کرد و اعجوبه‌های عصر انترنت به نام طالبان نیز نفاذ «شریعت اسلامی» را در قتل عام مردم مظلوم و بی‌دفاع غیرپشتون می‌دیدند. این ستم ملی از طرف طبقات حاکم پشتون بر ملیت‌های غیرپشتون قرن‌ها ادامه داشته و انکار این حقیقت آنقدر ابلهانه و مسخره به نظر می‌آید که درک‌نکردن یکپارچگی و شانه به شانه ایستادن تمام اقوام افغانستان در مقابل تجاوز بیگانه‌ها. طبعاً وجود افغانستان به‌مثابه تن واحد در وحدت مردم پشتون، هزاره، تاجیک، اوزبیک و... در دفاع از خانه مشترک شان شکل گرفت.

خانواده فقیر در بامیان و هلمند
اما فقر و مصایب هموطنان ما در بامیان و هلمند یکسان است و هیچ‌نوع ملیت و قوم و لسان نمی‌شناسد. زدودن این فقر و مصایب فقط در اتحاد مردمی تمامی ملیت‌های وطن ما علیه خاینان ملی و اربابان خارجی شان نهفته است و بس.

استقلال، حیات و ممات یک ملت است و از اینرو مبارزه برای استقلال و آزادی از چنگال اشغالگران و جیره‌خواران شان حیاتی‌ترین و مبرم‌ترین وظیفه است، وظیفه‌ی نه فقط یک ملیت و یا قوم بلکه هر فرد این خاک. اکثریت کشورهای دربند استعمار (کشورهای افریقایی و امریکای جنوبی) فقط از بستر مبارزه طولانی ضدامپریالیزم به هویت ملی دست یافتند. ملت افغانستان نیز در نبردهای حماسی علیه امپراتوری‌های متجاوز به یکپارچگی دست یافت ولی اشغالگران خارجی فقط با اتکا بر حربه «تفرقه بیانداز و حکومت کن» توانسته بودند تسلط شان را مدتی در این کشور حفظ کنند.

حل تضادهای ملی در افغانستان بدون استقرار یک دولت نسبتا ملی و مردمی ناممکن است.

امریکا نیز برای ادامه حضور نظامی‌اش در کشور ما و رسیدن به نفت و گاز منطقه و اهداف سیاسی‌اش (محاصر چین، روسیه و ایران و... و حفظ هژمونی‌اش در آسیا) را از طریق پایگاه‌های نظامی مقتدر در افغانستان چندپارچه، ضعیف و درگیر کشمکش‌های قومی می‌بیند. سروصدای تجزیه افغانستان بارها از زبان دیپلومات‌های امریکایی و انگلیسی در رسانه‌ها نقل شده‌است. بناً امریکایی‌ها و انگلیس‌ها به هر وسیله‌ای متوسل می‌شوند تا مانع ظهور شخصیت‌های ملی و مبارز در این کشور شوند و در قالب پروژه‌های عوام‌فریبانه و مسخره مانند «ملت‌سازی»، «اعتمادسازی» و یا بورسیه‌های تحصیلی رنگارنگ در تلاش اند تا غرور ملی و آزادی‌خواهی را درمیان روشنفکران و جوانان خفه کرده، راه مبارزه استقلال‌خواهی را برای نیروهای ملی و مترقی تنگتر سازند. امروز ما شاهد طیف وسیعی از روشنفکران فرمان‌بردار امریکا هستیم که از طریق رسانه‌های دست‌پخت امریکا و غرب بی‌شرمانه تبلیغ می‌کنند که گویا حیات افغانستان منوط به حضور نظامی امریکا است و بس. «حکومت وحشت ملی» متشکل از نوکران بیگانه نیز بلافاصله بعد از مراسم تحلیف پیمان امنیتی را با امریکا امضا کرد و بدینوسیله طوق غلامی را در اولین روز کار شان به گردن انداختند تا اگر از برکت پول و تفنگ امریکا چند صباحی از خشم مردم در امان باشند.

چند مسئله عمده‌ای که اغلب توسط عناصر ضدمردمی زیر چتر مسئله ملی مطرح می‌گردند:

ستم ملی

دو طرزدید ضدمردمی در این رابطه وجود دارند، در یکسو تفکر برتری‌طلبانه شوونیست‌های پشتون که قوم پشتون را سردار اقوام افغانستان می‌دانند و منکر هرنوع ستم ملی اند و در سوی دیگر جمع وسیعی از قومپرستان غیرپشتون هستند که ریشه همه مصایب اجتماعی را در ستم ملی و وجود پشتون‌ها می‌دانند. هردو طرز دید شدیدا ارتجاعی و مغایر حقایق عینی جامعه ما اند. این جناح‌ها مانع وحدت اقوام اند و مهمترین عامل تشدید تضاد ملی به‌شمار می‌روند.

جنرال طاقت
جنرال واحد طاقت که سال‌ها ننگ همکاری با دولت نجیب و باند خاد را بر جبین دارد، این بار با «حرامی»خواندن اقوام غیرپشتون در تلاش است تا خود را نماینده پشتون‌ها جا زند و بدینوسیله جنایاتش را پنهان نماید. یکچنین فروخته‌شدگان هرگز نماینده یک ملیت شریف ما شده نمی‌توانند و خوشبختانه تعدادی از پشتون‌های شرافتمند در صفحات اجتماعی این شوونیست پلید را محکوم نموده، مورد نفرین قرار دادند.

روستار تره‌کی یکی از پشتونیست‌های مرتجع، با چشم‌پارگی از جنایات عبدالرحمن خان چنین ستایش می‌کند: «امیر بدون تعصب قومی و مذهبی صرفاً به هدف ایجاد یک دولت قوی.... اقوام سرکش را... تار و مار کرد.» و تعدادی که القاب بلندبالای «داکتر» و «پروفیسور» و... را هم با نام‌های شان پیوند‌ می‌دهند، اما در این قضیه در جهل کامل فرورفته به ثنا و صفت ملا عمر و «طلبه کرام» می‌پردازند. هزاره‌بازی عق‌آور کامران میرهزار کم‌تر از وقاحت و حقه‌بازی عسکر موسوی، کریم مشتاق، سلطان‌علی کشتمند، عوض نبی‌زاده و... نیست که به‌جای آگاهی‌دهی به مردم هزاره و سمت‌دادن شان به اتحاد با کلیه اقوام علیه تجاوزگران و حاکمان ستمگر (پشتون و غیر پشتون)، درد و رنج آنان را به عقده‌ها و کینه‌ورزی علیه مردم پشتون‌تبار تبدیل می‌سازند.

مسئله‌ ملی‌ پدیده‌ای مجرد و جدا از نظام سیاسی‌ بوده‌ نمی‌تواند و حل آن هم فقط زمانی میسر است كه‌ در كشور نظامی‌ ملی، مردمی و مترقی‌‌ حاكم‌ باشد. یعنی تا زمانی که طاعون بنیادگرایی از وجود ملت ما رخت‌ برنبسته‌ و نظام مافیایی و پوشالی کنونی برچیده نشده‌است، مسئله ملی‌ نه‌ تنها حل‌ نخواهد شد بلكه‌ برعكس‌ به‌ علت‌ کله‌شکنی‌های اخیر بین قبیله‌سالاران تشنه قدرت در ارگ بر سر تقسیم چوکی‌ها بیش‌ از پیش‌ پیچیده‌تر و خونین‌تر تبارز خواهد كرد. بنابر این مبارزه برای رهایی اقلیت‌های ملی باید در پیوند با رهایی کل مردم افغانستان از آفت این عوامل بیگانه و رژیم ضدمردمی باشد. مبارزه سیاسی یک ملت را تابع مبارزه برای به‌دست‌آوردن حقوق اقلیت‌ها ساختن نبرد یک ملت را علیه تجاوزگران خارجی و چاکران داخلی‌اش خدشه‌دار و بطی می‌سازد و این نوع طرز دید در آخرین تحلیل آب به آسیاب دشمنان خونین تمامی ملیت‌های وطن ما می‌ریزد.

درحالی‌که موجودیت کتله وسیع جواسیس ایران و پاکستان در بالاترین رده‌های دولت دیگر بر هیچ‌کس پوشیده نمانده‌است، اینان خود یک منبع جدی شرافکنی میان ملیت‌های ما به‌شمار می‌روند و به‌خاطر این تلاش‌های شان از سوی اربابان رشوه دریافت می‌دارند. طی سال‌های اخیر شاهد بودیم که همین عناصر چگونه صرفا روی موضوع بی‌ارزش «پوهنتون» و «دانشگاه» جوانان ناآگاه و احساساتی را به جان هم انداخته به کشتن دادند.

پدرام و دوستم
تیوری‌های فردی که همنشینی با جانیان بیگانه‌پرور را افتخار بشمارد فقط به درد خاینان ملی و اربابان خارجی شان می‌خورند.

ستمکاران بر سراقتدار، از آنجایی که بین مردم جایگاهی ندارند، می‌کوشند با شورانیدن احساسات ملیتی مردم ناآگاه مربوط این و آن قوم، آنان را به‌سوی خود بکشانند که ما نمونه بارز آن را در جریان انتخابات مسخره ریاست جمهوری سال ۱۳۹۳ به خوبی دیدیم که چگونه آن را قومی و سمتی ساختند تا تعدادی را پشت سراب موهوم راهی سازند. تجارب فراوان نشان داده‌است، همان‌هایی که سنگ نمایندگی این و آن قوم را بر سینه می‌کوبند، در عمل اولتر از همه خاین به ملیت خودی بوده و جز سوءاستفاده از آنان خدمتی انجام نداده‌اند. وقتی مردم به آگاهی دست یابند، پی شعارهای گول‌زننده این و آن گروه مرتجع نرفته، به همان‌هایی اعتماد می‌کنند که فارغ از مرزبندی‌های قومی و سمتی و زبانی، در عمل برای وحدت، یک‌پارچگی و رفاه تمامی مردم افغانستان کار و تلاش می‌نمایند.

فدرالیزم و نظام صدارتی

عده‌ای از سردمداران قومباز و روشنفکران سالوس آنان گویا چنگال خون‌آلود شان در چوکات نظام متمرکز ریاستی به راحتی نمی‌خلد، از دیری بدینسو قوله می‌کشند که راه حل «برای جلوگیری از اختلافات قومی و هم تحقق امر دموکراتیک»، همانا «راه فدرال» است و یاران حلقه انتخاباتی عبدالله هم گفته‌اند با قبول نتیجه انتخابات جام زهر می‌نوشند تا به یگانه آرمان دیرینه شان یعنی نظام صداراتی دست یابند. در شرایط حاضر که ملت در جهنمی از خون و خیانت دست و پا می‌زند و جسم بی‌جان‌اش را کرکسان امریکایی و رژیم وابسته و مافیایی می‌درند، تغییر شکل نظام سیاسی چه معجزه‌ای برای رهایی این ملت بی‌دفاع خواهد آفرید؟

فدرالی یا ریاستی و یا هم پارلمانی، فقط شکل اداره یک دولت را می‌سازد و ابدا مضمون آن را تعیین نمی‌کند. تا وقتی خاینان ملی در راس اداره کشور باشند، هر نامی بر آن بگذارید، بازهم ماهیت و محتوای آن ستمگرانه، مملو از فساد و غارت و ستمگری خواهد بود. نه شکل، بلکه افراد و طبقاتی که قدرت حاکمه را در چنگ دارند، ماهیت یک نظام سیاسی را تعیین می‌کند.

نماینده‌های فدرالیزم در آلمان
رهبران «جبهه ملی» در آلمان در حضور سناتوران امریکایی و بخصوص دانا روهرا بکر (که بارها از تجزیه افغانستان حرف زده) زیر نام «فدرالیزم» طرح تجزیه افغانستان را ریختند. نجیب‌الله کابلی، از اعضای رهبری این جبهه در یک کنفرانس خبری فاش نمود که سران «جبهه ملی» از کشورهای خارجی پول کافی به دست می‌آورند و در پی تجزیه‌ کشور اند.

غارتگرانی که امروز شعار فدرالیزم را دوای درد افغانستان تبلیغ می‌کنند، فقط به فکر غصب قدرت و حاکمیت تام برای چپاول لجام‌گسیخته‌تر اند و بس. عطا، محقق، دوستم، امرالله ‌صالح، قانونی، ضیا مسعود و غیره سران مافیایی هرکدام شب و روز خواب سلطنت بر گوشه‌ای از افغانستان را می‌بینند و رسیدن به این آرزو را از طریق نظام فدرالی سهل‌تر می‌پندارند. اینان طی سیزده سال گذشته عملا با راه‌اندازی سیستم ملوک‌الطوایفی جنگسالاری، مسبب رنج‌های فراوان برای مردم ما بوده‌اند.

بانگ گوشخراش خردجالان قومباز از شعار «فدرالیزم» از دور پیداست که حسرتی جزء قدرت و تجزیه افغانستان بر سر ندارند. قبیله‌سالاران دوستمی به این فکر اند تا در چوکات نظام فدرالی، امپراتوری خود را در سمت شمال تشکیل دهند و از جانب دیگر دسته عبدالله به امید اینکه از طریق ساخت و پاخت‌های پارلمانی به چوکی صدارت برسد.

مردم داغدیده افغانستان از تجارب چند دهه گذشته شان باید به این درک برسند که تا وقتی تجاوزگران هر قماش از این خاک رانده نشوند و مزدوران حلقه به گوش شان که در اریکه قدرت لم کرده به محاکمه کشانیده نشوند، نظام چه فدرالی و یا چه متمرکز باشد مفهومی جز تبدیل پالان خر نخواهد داشت.

روشنفکران مرتجع و حامی جنایت‌کاران چون لطیف پدرام، غلام سخی ارزگانی، علی محقق نسب، داکتر ثنا نیکپی، عوض نبی‌زاده، اکبر همت فاریابی و غیره که دهل فدرالیزم را بلندتر از دیگران می‌نوازند، شیادانی اند که می‌کوشند توجه ملت از علت‌العلل فجایع جاری به‌سوی دیگری منحرف شده، در ضمن با قلقله‌کردن نظریه‌های بلندبالا تلاش دارند میان تعدادی از مردم ناآگاه این و آن قوم، خود را دردمندان و عاشق سینه‌چاک شان جا زنند. اینان مهره‌های «تیوریسن» اشغالگران بوده در آخرین تحلیل منحیث پادوان جنگسالاران وحشی و باندهای مافیایی عمل می‌کنند.

اینان با نشان‌دادن باغ‌های سبز و سرخ، فدرالیزم را بهشتی برای مردم ما تبلیغ می‌کنند. تنها از این نتیجه‌گیری داکتر اکبر همت فاریابی در باب فدرالیزم می‌توان رذالت‌مآبی یکچنین عناصر فروخته‌شده را درک کرد:

«...تآسیس نظام غیرمتمركز باعث استقرار عدالت اجتماعی و آن باعث پی‌ریزی ملت واحد و غیرقابل تجزیه خواهد شد.»

طالبان و جنبش ملی

بر علاوه شوونیست‌های پشتون و بنیادگرایان مذهبی مدافع طالبان، برخی از چپ‌ها در سطح جهان نیز با این استدلال که چون طالبان جنگی ضد نظامیان خارجی را پیش می‌برند، آنان را نیرویی ملی خطاب می‌کنند و دفاع از آنان را وظیفه خود می‌دانند. آیا واقعاً «تحریک طالبان» آزادی‌بخش و ملی است؟

آرامگاه تعدادی از قربانیان قتل‌عام یکاولنگ توسط طالبان وحشی
آرامگاه تعدادی از قربانیان قتل‌عام یکاولنگ توسط طالبان وحشی

آرامگاه لطیفه
لطیفه که فقط چند روز از عروسی‌اش می‌گذشت با شوهر، سه تن از نزدیکان و چندین هموطن معصوم دیگر ما بدست وحشیان طالبی تیرباران شد.

چطور ممکن است تا طالبان را باجود جنایات شان همچون قتل‌عام یکاولنک و رباطک و شهر مزار، سیاست زمین‌سوزی دره شمالی، انهدام بت‌های بودا، کشتار ۱۴ هموطن هزاره‌ ما در ولایت غور و ۱۷ جوان دایکندی، صدها حمله انتحاری و هزار و یک جنایت دیگر شان، نیروی «ملی» و «ضدامپریالیستی» خطاب نمود؟

به چند دلیل جواب منفی و این تفکر احمقانه است:

• یک جنبش ملی در قدم اول غیروابسته و مدافع حفظ تمامیت ارضی کشور می‌باشد، درحالی‌که طالبان برعکس مولود امپریالیزم و ارتجاع پاکستان و عرب اند که مسلما بدون حمایت اربابان شان دیری دوام نخواهند کرد. جنبشی که ادعای میهن‌پرستی و بیگانه‌ستیزی کند ولی از جانب دیگر در گرو استخبارات کشوری دیگر باشد، ضرورتاً نه می‌تواند و نه ممکن است آزادی‌بخش و ملی باشد.

• طالبان نمونه‌ای از شنیع‌ترین شکل شوونیزم قومی و مذهبی را دنبال می‌کنند که هر نوع ستم را بر اقوام غیرپشتون و مذاهب غیرسنی روا می‌دارند.

• یک جنبش ملی باید مظهری از ترقی، رفاه و آسایش مردمان کشورش باشد ولی استبداد، جهل و بربریت قرون‌وسطایی خلافت طالبان به مراتب فراتر از دستگاه مخوف انگیزاسیون عمل می‌کند. آیا احمقانه نیست که گروه وحشی که نصف نفوس کشور را از ابتدایی‌ترین حقوق محروم ساخته جنبش ملی نامید؟

• حیات طالبان غیر از وابستگی به پول و سلاح پاکستان و امریکا، منوط به تولید و تجارت تریاک و هرویین است که بزرگترین خیانت به این ملت محسوب می‌شود.

با توجه به نکات بالا و دلایل بی‌شمار دیگر، می‌توان نتیجه گرفت که نیرویی که وحشیان طالبی را «ملی» و «آزادی‌بخش» بنامد، اولا از مفهوم آزادی بویی نمی‌برد و در ضمن از ماهیت این گروه دشمن انسانیت و فعل و انفعالات چگونگی روی‌کار‌آمدن آن بی‌خبر است.

خط دیورند

خط دیورند مانند مسئله کشمیر میراث منحوس استعمار انگلیس است که تا کنون منبع تخاصم باقی مانده‌است. مردم افغانستان بدون شک این خط را که از طرف امیر وطنفروش به امضا رسیده، مردود می‌دانند. ولی در عین حال باید پذیرفت که سرنوشت مردم خیبر پشتونخوا و بلوچستان که البته از وضعیت نسبتاً بهتر اجتماعی و اقتصادی برخوردار اند، باید از طریق یک همه‌پرسی آزاد و عادلانه تعیین گردد. این امر طبعاً هنگامی میسر خواهد بود که در هردو کشور دولت‌های مستقل و مردمی روی کار باشند. غر و فش سردار داوود و نجیب مقابل پاکستان هرگز به معنی دفاع از منافع ملی افغانستان نبود، بلکه دولت‌های خودکامه و ضدمردمی همواره خواسته‌اند با سوءاستفاده از احساسات ملی، خط دیورند را وسیله قرار داده اذهان عامه را از شرایط پرخفقان کشور منحرف سازند و بدینوسیله به دیکتاتوری شان ادامه دهند. از سوی دیگر مشتی از تجزیه‌طلبان وطنی خط دیورند را حل شده می‌دانند، نه از منظر حقوق ملیت‌ها بلکه از دید قومپرستانه که مبادا با الحاق این مناطق به افغانستان فیصدی نفوس پشتون‌ها بیشتر شود.

تعدادی گره اصلی دست‌اندازی‌ها و خیانت‌های حکام پاکستان نسبت به مردم ما را در همین خط دیورند می‌بینند. اما این فکر کاملا اشتباه است. دولت پاکستان طبق برنامه و استراتژی امریکا در منطقه فعال و از چندین دهه بدینسو مجری پروژه‌های تروریست‌پروری کاخ سفید بوده‌است. این کشور عملا بارها اعلان کرده که قضیه خط دیورند را پایان یافته می‌داند و امریکا نیز چندی قبل اعلان نمود که این خط را منحیث مرز به رسمیت می‌شناسد. ولو دولت افغانستان دیورند را به رسمیت بشناسد، این کوچکترین تاثیری بر اوضاع نداشته و دست‌درازی‌های خونین و ستمگرانه حکام و بخصوص نظامیان آن‌ در کشور ما ادامه خواهد یافت.

خلاصه اینکه حل تضادهای ملی در افغانستان بدون استقرار یک دولت نسبتا ملی و مردمی ناممکن است. تا وقتی افغانستان از استقلال برخوردار نباشد و خاینان ملی بر اریکه قدرت باشند، این تضادها روزتاروز شدیدتر شده و اشغالگران و ایادی شان هرچند در هر جمله شان مقوله «وحدت ملی» را قلقله می‌کنند، اما در عمل برای رسیدن به اهداف شیطانی شان تنور اختلافات ملیتی و زبانی و مذهبی و سمتی را داغ نگه‌می‌دارند.

برای نیل به وحدت ملی و اتحاد و همسویی تمامی اقوام کشور، نیروها و شخصیت‌های ملی و آزادی‌خواه وظیفه بزرگی بر دوش دارند که با بلندبردن آگاهی مردم و افشای دسایس خاینان ملی، آنان را علیه دشمنان واقعی شان بسیج نمایند. تا وقتی مردم و بخصوص روشنفکران هر قوم ما خاینان منسوب به ملیت خودی را شناسایی، محکوم و افشا نکنند، رسیدن به وحدت ملی همچنان خواب و خیال باقی خواهد ماند.